کد مطلب:150317 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:168

حیله های گم کننده حق و باطل
همه تلاش معاویه برای این است كه كاری بكند كه بحث حق و باطل در میان نباشد، شما این جمله را در بین اهل سنت زیاد شنیده اید كه اختلاف صحابه ی رسول خدا علیه السلام در اجتهادشان است، یعنی امیرالمؤمنین علیه السلام یك اجتهاد داشتند و


مخالفان شان هم اجتهاد مخصوص خودشان را داشتند. خوب دقت كنید این فرهنگ می خواهد بگوید حق و باطلی در میان نیست، این حرف معاویه و رومی ها است كه قرائت های مختلف از این دین همه حق اند. معاویه می خواهد بگوید علی علیه السلام و ضد علی علیه السلام هر دو اجتهاد دارند، یعنی فرهنگ معاویه فرهنگ گم كردن حق و باطل است! و در چنین فرهنگی بدترین آدمها هم خوب هستند. حتی عمروعاص هم خوب است. آری وقتی در فرهنگ حق قدم زدیم اجتهادهای حق داریم یعنی گاهی نور حق به افراد به طور متفاوت می رسد و ما برای همین هم معتقدیم كه در مكتب شیعه كه محور آن حق است همه مجتهدین به حق اجتهاد می كنند هر چند كه در فهم دین متفاوت هستند، مثل اینكه لامپی نور دارد و لامپی دیگر نور بیشتری دارد ولی این غیر از آن اجتهادی است كه معاویه و امثال او به صحنه آوردند. شما می دانید كه اگر الان در كشور سعودی كسی بگوید «اللهم العن اباسفیان» گردنش را می زنند، چون می گویند ابوسفیان صحابه پیامبر صلی الله علیه و آله است و همه ی صحابه خوب هستند پس هر كس بگوید «اللهم العن اباسفیان» به صحابه پیامبر صلی الله علیه و آله توهین كرده است و باید گردنش را زد! این فرهنگ از كجا پیدا شد؟ یعنی ابوسفیان در دل فرهنگی آبرومند و باارزش است كه دیگر باطل در آنجا معنی ندارد، چون حق معنی ندارد و اینجاست كه متوجه می شویم امام حسین علیه السلام چه كار بزرگی كردند، نگذاشتند كه باطل بودن «باطل» گم شود و نهادینه شود. امروز ارزیابی های جهان اسلام به این صورت كه در سعودی واقع شده نیست، الحمدلله در بقیه دنیا روز به روز این فضا در حال رشد است روح نقادی پدید آمده است هر چند رگه های این نقادی در قرون اولیه هم به چشم می خورد ولی امروزه با التفات بیشتری می توان امید پیگیری مسئله را داشت از جمله شخصیتهای قرن اول هجری كه در عین اهل سنت بودن نقادانه به مسئله می نگرد ابن قتیبیه دینوری است او در كتاب الامامة و السیاسة مطرح می كند شما كه می گویید تمام صحابه حق اند و باید همه را پذیرفت، اگر بین صحابه اختلافی پیش آمد و یكی مسئله ای را حق دانست و دیگری باطل، چه می شود؟ در حالی كه به گواهی تاریخ خود صحابه هم اختلاف دارند! به عنوان مثال مطرح می كند كه عایشه می گوید: این


كفتار یعنی «عثمان» را بكشید، عایشه به اعتبار اینكه با پیامبر صلی الله علیه و آله بوده است یكی از صحابه است، عثمان هم یكی از صحابه است، حال كه اینها با همدیگر اختلاف دارند، فرهنگ معاویه ای می گوید، هر دو اجتهاد داشته اند، هر چند اجتهادشان متفاوت بوده است ولی هر دو حق هستند، و حالا فرهنگ حسین علیه السلام، فرهنگی است كه می خواهد این فضا را بشكند؟ كدام فضا را؟ جوی كه می گوید همه حق هستند و باطلی وجود ندارد، امروز هم دقیقا برای نفی حقانیت شیعه از همین زاویه به ما حمله می كنند تحت عنوان قرائت های مختلف از دین.

در فرهنگ معاویه باطل از باطل بودن می افتد و در این حال هر انتخابی پوچ و بی معنی گشته یعنی شما می توانید بگویید كه می خواهم مثل ابوسفیان زندگی كنم، چون او باطل نیست و یا می توانید بگویید كه می خواهیم مثل ائمه معصومین زندگی كنیم اما نه چون این حق است بلكه هر دو، دو نوع زندگی است یعنی در این فضا دیگر هیچ حقی وجود ندارد كه شما به طرف آن بروید و به نشاط آیید و این زندگی در حقیقت، مرگ حیات هدفدار است، مرگ انسان حق طلب است، همه چیز، پوچ می شود. اگر باطل در زندگی گم شد و همه حق شدند، همه پوچ می شوند. فرهنگ معاویه ای فرهنگی نیست كه در آن حق یك طرف باشد و باطل در طرفی دیگر باشد. در آن فرهنگ هر كس، هر كاری كند درست است، به عبارتی دیگر همه ی خطوط مستقیم می شوند، آن وقت كدام صراط حق است، هیچ كدام، كدام صراط باطل است؟ هیج كدام. پس وظیفه ما چیست؟ هر كاری كه می خواهی بكن، این همان پلورالیسم دینی است، یعنی همه دین ها حق هستند. دیگر این نكته مطرح نیست كه كدام دین حق است و كدام دین باطل است. هر جور كه عمل كنی حق است. حال اگر همه دین ها حق شدند، اگر ضد هم باشند، باز هر دو قابل پذیرش هستند و این یعنی به پوچی و هیچی رسیدن. دین اسلام می گوید فقط دین اسلام بر حق است و بقیه ادیان باطل هستند. پس شما كه مسلمان هستید نمی توانید بگویید همه ی ادیان حق هستند. چرا كه اسلام می گوید بقیه باطل هستند. نظریه ی پلورالیسم دینی می گوید همه ادیان بر حق هستند، حالا اگر كسی این نظریه را بپذیرد به هیچ دینی نمی تواند معتقد باشد، چون


هیچ دینی نمی گوید همه ادیان حق هستند، دین اسلام می گوید فقط من بر حق هستم، دین مسیحیت و یهود هم همین را می گوید، پس اگر همه اینها را پذیرفتی، مجبور هستی كه بی دین باشی، و اگر بی دین باشی كدام حق را داری؟ هیچ حقی را نداری، و فرهنگ معاویه ای یعنی همین، تمام فرهنگ معاویه از فرهنگ غرب است و فرهنگ غرب نیهیلیسم است، و نیهیلیسم فرهنگ نابود كردن حیات بانشاط انسان است. شما نظری به غرب داشته باشید، همه كارهایشان با پزاست، با دكور و آرایش است، و اینها برای این است كه آدمی كه از زندگش اش ثمره ی متعالی نمی خواهد با همین پستی ها و آرایش ها زندگی می كند و غرب در ابتدا بی ثمر شد و بعد این زندگی دروغین را برای خودش مقصد كرد. وقتی باطل از باطل بودن افتاد هر انتخابی پوچ و بی معنا گشته و خشم ها و غم ها و شادی ها همه سر و ته یك كرباس می شوند.

من نمی دانم آیا در دنیا غیر از اشك بر امام حسین علیه السلام چیزی زیباتر داریم؟ اشكی كه فقط برای حسین علیه السلام فروریزد نه اینكه یاد كسی بیفتیم و دل بسوزانیم و به اسم امام حسین علیه السلام اشك بریزیم، اگر یك مقدار وقت صرف كنیم و حجاب ها را كم كم كنار بزنیم، برای حسین علیه السلام می توان گریه كرد. آیا خوشحالی بالاتر از خوشحالی حاكمیت فرهنگ حسین علیه السلام در جامعه داریم؟ اصلا در فرهنگ حسین علیه السلام غم ها و شادی ها خیلی نشاط آفرین و زنده هستند. حال نظری به اهل دنیا بیندازید، غصه های بیخود، شادی های بیخود، برای چه غصه می خورند؟ برای اینكه او را كمتر تحویل گرفته اند. برای چه شاد هستند؟ برای اینكه ماشین خودشان را عوض كرده اند، و مدل این ماشین بالاتر است! آن وقت چرا مدل بالاتر، بهتر است؟ می گویند: نمی دانیم دیگر با این سؤالات سر به سر ما نگذارید، چرا با تو و در مقابل سؤال تو این گونه برخورد می كنند؟ برای اینكه شما شادی های بیخود آنها را نگیرید. و این مسئله از دید بسیاری پنهان می ماند، مگر آن كسی كه ملاك انتخابش هنوز بر محور حقو و باطل دور زند.

گاهی اوقات ما گرفتار یك سری چیزهای بیخود می شویم، مثلا، آقا این دولت خوب است. چرا؟ برای این كه دیگر برق نمی رود و... مگر حالا كه برق


نمی رود خوب است؟ یا اینكه، خلیفه دوم خوب است، چرا خوب است؟ برای اینكه اسلام را تا پشت فلات تبت توسعه داد و... خوب حالا چرا خوب است؟ حالا مگر این مسلمانها به صرف نام مسلمانی خوب اند؟ ببینید انسان در این چیزها می میرد و پوسیده می شود بدون اینكه بفهمد، خوب دقت كنید این واژه ها هیچ كدام بد نیست، جنگ كردن نه خوب است نه بد، رفاه نه خوب است نه بد، اگر دستگاهی برای ارزیابی حق و باطل ازامام حسین علیه السلام نداشته باشید در چیزهایی می افتید كه نه خوب هستند و نه بد، و گرفتار پوچی میشوید. حالا به این واژه ها و موضوعات از دید دیگر نگاه كنید، آیا حق است یا باطل؟ آیا این كار حق است یا باطل؟ اتفاقا ممكن است رفاه حق باشد، آن جایی كه برای مسلمانان رفاه فراهم كنید تا بهتر دینداری كنند، نه این كه صرفا رفاه برایشان فراهم كنم، این مطلب حق نیست و می بینید كه ناخودآگاه در طول عمرتان گرفتار چیزی شده اید كه حق نیست، و نتیجه این بود كه ناگهان می بینی با معاویه كنار آمده ای! اگر بگویید من این فردی را كه به من ایراد می گیرد كه كارم درست نیست، دیگر دوست ندارم كم كم می بینی كه خودی و ناخودی را جابجا گرفته ای و با دشمنان تان دوستید و با دوستان تان دشمن هستید. اینكه می بینید فرهنگ عمومی جامعه با امام حسین علیه السلام همكاری نمی كند به این جهت است كه جامعه حق و باطل را گم كرده است و الا همه جهان اسلام در آن روز حسین علیه السلام را بی شك از یزید بیشتر دوست می داشتند ولی قضیه چیز دیگری بود، در این جامعه به جای حق طلبیدن، رفاه طلبیدن حاكم شده بود، مثلا اگر شما یك چیزی به من بدهید تا من راحت تر زندگی كنم، بدم نمی آید، ولی قبل از آن باید سوال كنم كه آیا حق است یا باطل؟ اگر می خواهی به من رشوه بدهی باطل است، پس نمی خواهم، یعنی در جامعه ای كه عنصر رفاه مطلوب اصلی شود و عنصر حق گم شود، معاویه با كیسه های سكه رشد خواهد كرد و یزید بر سر كار می آید. البته عنصر رفاه در فضای حق و باطل جایگاه خود را دارد. یعنی دولتمردان نظام اسلامی از آن جهت تلاش می كنند تا برای امت اسلامی فضای آرام و رفاه نسبی فراهم كنند، خاك پایشان را سرمه چشم خواهیم كرد، ولی همواره فرهنگ حق و باطل باید مطرح


باشد و از آن غفلت نشود و گرنه در دل این رفاه، باطل جای خود را باز می كند و حق گم می شود.

انسان هایی كه از افق حق چشم برندارند چنین انسان هایی را شعار ترقی و توسعه و رافه و وسعت فتوحات نمی فریبند و فقط به حق و باطل بودن امور می اندیشند و نهضت اباعبدالله علیه السلام در موقعی كه همه چیز مطرح بود مگر حق و باطل بودن امور، جهت ها را به سوی تمییز حق و باطل كشاند تا آنچه پوچ و بی معنی است از چشم ها پنهان نماند.

گاهی برای اینكه نهضت اباعبدالله علیه السلام را كمی احساس كنیم، لازم است تا حس عمیقی نسبت به فضای جامعه مان داشته باشیم تا ببینیم آیا حساسیت بر حق و باطل در جامعه نمود دارد یا خیر. مثلا اگر به اكثر كسانی كه رشوه می گیرند و كار را راه می اندازند، بگویی كه آقا این رشوه را بگیر و كار مرا انجام بده، واقعا از دست شما عصبانی می شوند و می گویند مگر ما رشوه می گیریم؟ ولی اگر بیایی و كاری بكنی كه او حس نكند این پول رشوه است و به او بدهی، پول را می گیرد و كارت را انجام می دهد. پس باید كاری كنی تا این حس انسان را از این كه حق و باطلی هست از بین ببری، اگر توانستی این توجه و حسی را از بین ببری می توانی به دست این آدم همه جنایت ها را انجام دهی. گاهی دوستان می گویند این بحث ها چه فایده ای دارد؟ كشور ما با این كه مدعی تشیع است خودش نسبت به حق كم توجه شده و گفتن این حرف ها هم نتیجه ای ندارد. در جواب عرض می كنم كه این طور نیست، ائمه معصومین «سلام الله علیهم» به ما راه را نشان داده اند و اگر تلاش كنیم، زود نتیجه خواهیم گرفت. این كه شما می بینید مردم خیلی خوب به امام (ره) رجوع كردند به این دلیل بود كه ایشان حس توجه به حق و باطل را در مردم زنده كرد. دوران ستم شاهی را در نظر بگیرید، شاه كاری كرده بود كه این حس در درون مردم و ارادت ما مرده بود و جامعه به مصیبت افتاده بود و سعی امام (ره) این بود كه جبهه حق و باطل را به وجود آوردند و آنهایی هم كه می خواهند راه امام را از بین ببرند، تلاش می كنند این حساسیت روی حق و باطل را از مردم بگیرند.


آن چیزی كه بزرگان ما به ما یاد داده اند این است كه امام حسین علیه السلام به این جهت كه توانست جبهه حق و باطل درست كند، قهرمان پیروز و شكست ناپذیر تاریخ است، شما اگر به كتابهای تاریخ واقعه كربلا حتی كتب اهل سنت مراجعه كنید ملاحظه می كنید كه بانهت حسین علیه السلام مسئله حق و باطل دوباره در جامعه اسلامی مطرح شد و هر چه جلوتر برویم بیشتر از آن نهضت تغذیه خواهیم كرد. در جنگ بدر هم دو جبهه حق و باطل مطرح شد ولی می بینید كه مطالب آن نمی تواند تاریخ را تغذیه كند، هر چند كه جنگ بدر هم، جنگ حق و باطل بود و كار بدی ها بسیار بزرگ و مهم بود ولی ملاك هایش، ملاك هایی بود كه به مرور زمان تا قله بلند تاریخ كشیده نمی شد. جنگ بدر كاری كرد این بود كه تاریخ اسلام را تا كربلا پیش آورد، و تمام امید كنونی ما به كربلاست، برای اینكه می دانیم از كربلا چه كاری برمی آید، در كربلا حق و باطل به نهایت، ظهور نمودند و مقابل هم ایستادند و امروز اگر می خواهید نجات پیدا كنید باید به كربلا و فرهنگ كربلا پیوند بخورید. موفقیت كربلا صرفا به این نیست كه مختار آمد و عبیدالله و بقیه را دستگیر كرد و كشت، موفقیت كربلا به آن است كه جبهه حق و باطل در طول تاریخ هویت پیدا كرد و معلوم شد و ما باید این فرصت را از دست ندهیم كه در كشور خودمان و در جهان، جبهه ی حق و باطل را با حسین علیه السلام روشن كنیم. شناخت حق و باطل و اصرار بر حق بودن، مهمترین چیزی است كه می توان از كربلا نتیجه گرفت. بیایید از هم اكنون، معیارهای مان را بر اساس حق و باطل تنظیم كنیم، از داخل خانه شروع كنیم و به فرزندان بیاموزیم كه این حق است و آن باطل است اگر حق است انجام دهیم و اگر باطل است انجام ندهیم، اینجاست كه نفوذی های منفی ضد دین نمی توانند دوام بیاورند.

دو چیز مهم است كه ما را نجات می بخشد، یكی دائم روی حق و باطل بودن هر امری دقت كنیم و دوم بحث عبودیت و بندگی است كه انشاءالله در فرصتی مناسب روی قسمت دوم بحث خواهیم كرد كه بندگی چه چیزی را اقتضاء می كند. من مثالی عرض می كنم، فرض كنید دخترتان از شما می پرسد كه چرا من باید چادر بر سر كنم؟ شما همین دو ملاكی كه عرض كردم را در نظر بگیرید و آنها را تقویت


كنید، به او بگویید، به نظر تو، خود را بی حجاب برای نامحرم مطرح كردن حق است یا باطل؟ می گوید، باطل، به او بگویید آیا بنده خدا بودن خوب است یا بد؟ مسلم خواهد گفت خوب است. البته اینها به سادگی مورد قبول واقع نمی شود، باید حوصله به خرج داد، شما ببینید فرهنگ معاویه ای برای اینكه خودش را تثبیت كند چقدر حرف زده است، چقدر تبلیغ كرده است. شما هم باید به اندازه همان هنرمند باشید تا بتوانید زیبایی فرهنگ حق و بندگی را جلوه گر نمایید، و این تلاش می خواهد و البته هم نجات دهنده است، هنر این است كه نشان دهیم بندگی خدا، چقدر برای عمق جان زیبا و شیرین است.

ما بحثی در باب فقه داریم تحت این نام كه «اجتهاد مقابل نص حرام است» یعنی به عنوان مثال اگر صریح آیه قرآن حكمی را بیان كرد نباید دلیل تراشی بكنیم و آن را كنار بگذاریم، حكم همان است كه در آیه شریفه آمده است، خلفای سه گانه بعداز ارتحال پیامبر صلی الله علیه و آله اجتهاد مقال نص كردند كه نمونه های آن در تاریخ زیاد است، علمای اهل سنت هم چیزی نگفتند، بعد از واقعه كربلا، علماء اهل سنت بیدار شدند و آنها هم همچون علمای شیعه، اجتهاد در مقابل نص را حرام دانستند، و قبول دارند كه آن اساس منفی، كار را به فاجعه كربلا رساند. كربلا ثابت كرد كه اگر شما بحث حق و باطل را كنار بگذارید كار را به كربلا خواهد كشاند، ابابكر را در نظر بگیرید، یك كلمه گفته بود و آن اینكه به نظر من صلاح نیست خالد بن ولید را حد بزنید - می دانید كه خالد، زنای محصنه انجام داده بود و حكمش سنگسار بود - صحبت امیرالمؤمنین علیه السلام این بود كه حق است یا باطل؟ صحبت ابابكر این بود كه صلاح هست یا صلاح نیست، و نتیجه این بود كه روزگاری نه چندان دور كربلا به وجود آمد و فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله را شهید كردند. كربلا از آنجایی ریشه گرفت كه بحث حق و باطل در جامعه گم شد. و این را بدانید آنی كه شما بحث حق و باطل كردید، اول خودتان مثل حسین علیه السلام خطرناك می شوید، بحثهای شما با احتیاط مطرح می شود ولی سرانجام خود و جامعه تان را نجات می دهید، در نظام شاهنشاهی حاضر بودند خیلی ها مطرح شوند ولی امام خمینی (ره) مطرح نشود، چرا؟... برای


اینكه امام (ره) عنصری بود كه مبحث حق و باطل را به میان كشانده بود و آن خطری برای جبهه باطل بود. وقتی مسئله حق و باطل بودن امور مطرح شود، همه چیز معنی حقیقی خود را پیدا می كند و شما گرفتار حجاب های وهمی و غیرواقعی نمی شوید.

و السلام علیكم و رحمة الله و بركاته